امروز قرار بود هدیه ای رو که همه بچه های کلاس بارانمهر برای خانم مغربی گرفته بودند را با گل و شیرینی چند تا از مامانها ببرن مدرسه و یه جشن کوچک بگیرن. من متاسفانه سرکار بودم. دیشب برای بارانمهر کلی توضیح دادم که یه موقع ناراحت نشه من نیستم. ولی باز موقع خواب با ناراحتی گفت باهات قهرم. دلم گرفت صبح توی دانشگاه ساعت استراحت ها را یکی کردم و به مسئول آموزش قول دادم زودتر از یکساعت برگردم. وقتی رسیدم جشن شروع شده بود و دخترم ناراحت یه گوشه بود با دیدن من چشماش برق زد و لبخند روی لباش اومد. یک ربعی موندم و باید برمیگشتم صورتش رو بوسیدم و گفتم باید برم. ظهر که رفتم دنبالش گفت خیلی خوشحال شدم که اومدی قبلش داشت گریه م میگرفت چون همه مامانها بودند وقتی رفتی هم داشت گریه م میگرفت چون کیک نخورده رفتی
دختر گلم پنجشنبه گذشته 17ام شب میلاد حضرت زهرا در سا لن حوزه هنری اجرا داشت و برای اولین بار با پیانو با گروه فلوت همنوازی کرد. آهنگ شکار آهو. خیلی زیبا بود و چشمهای من فقط با افتخار اشک ریخت. بارانمهرم امید دارم همیشه دلت شاد و لبهایت خندان باشد.
چهارشنبه گذشته بارانمهر در سالن سعدی حوزه هنری دومین اجرای موسیقیش رو داشت. خاله فرشته معلم پارسالش،آیلار کوچولو و خانوادش و خاله اکرم اینا هم اومدن. خانم مغربی نتونست بیاد.
شب خوبی بود. بهت افتخار میکنم مامانی.
شب قبلش هم رفتیم کنسرت 66 دست پیانو دکتر آربی . فوق العاده بود. بارانمهر کلی لذت برد با اینکه بدجور سرماخورده بود.
دخترم توی پیانو پیشرفتش عالیه. من نمیگما خاله ستاره میگه.
امشب با بارانمهر رفتیم کنسرت دکتر آربی بابومیان تالار فرشچیان. بارانمهر کلی کیف کرد حسابی رفته بود تو حس. هیجان زده شده بود و مدام میگفت عالیه مامان خیلی قشنگه. روی یه کاغذ یه نقاشی هم از دکتر کشید و مدام دستش گرفته بود روی بالکون تا ببینه برگشتی هم رفتیم پایین گفتم دوست داری بهش بدی نقاشیتو؟ گفت مگه میشه خجالت میکشم نمیدونم. مدیر برنامه شون رو صدا کردم و بهش گفتم دختر میخواد نقاشیش رو بده به دکتر . کلی خوشحال شد و صداش کرد گفت استاد بیاین اینجا این دختر خانم عکستون رو کشیده از بین جمعیت اومد بیرون و نقاشی رو از بارانمهر گرفت کلی تشکر کرد و گذاشت لای دفتر نت هاش. بارانمهر هم کلی خوشحال شد و برگشتیم یه شب به یاد ماندنی با پیانو.
چند وقت بود دندون بارانمهر شل شده بود ولی جرات نداشتیم براش بکنیمش غذا هم خوب نمیخورد. آخر هفته رفتیم لردگان عمه ها اونجا بودند درساهم دندوناش افتاده بود گفتم دندوناش خودش افتاد عمه گفت لق شده بود عمه معصومه کند براش. گفتم عمه معصومه دندون بارانمهر رو نگاه کن دست کرد تویه دهنش و یه دفعه کندش خیلی باحال بود بارانمهر فقط میخندید ذوق زده شده بود. به همه نشون داد. گفت حالا صبح که بیدارشم پری دندون هدیه م رو میده گفتم نه اینجا که نمیشه وقتی خونه ی خودمون خوابیدی میاد آدرس اینجا رو بلد نیست. قبول کرد .