امشب با بارانمهر رفتیم کنسرت دکتر آربی بابومیان تالار فرشچیان. بارانمهر کلی کیف کرد حسابی رفته بود تو حس. هیجان زده شده بود و مدام میگفت عالیه مامان خیلی قشنگه. روی یه کاغذ یه نقاشی هم از دکتر کشید و مدام دستش گرفته بود روی بالکون تا ببینه برگشتی هم رفتیم پایین گفتم دوست داری بهش بدی نقاشیتو؟ گفت مگه میشه خجالت میکشم نمیدونم. مدیر برنامه شون رو صدا کردم و بهش گفتم دختر میخواد نقاشیش رو بده به دکتر . کلی خوشحال شد و صداش کرد گفت استاد بیاین اینجا این دختر خانم عکستون رو کشیده از بین جمعیت اومد بیرون و نقاشی رو از بارانمهر گرفت کلی تشکر کرد و گذاشت لای دفتر نت هاش. بارانمهر هم کلی خوشحال شد و برگشتیم یه شب به یاد ماندنی با پیانو.
چند وقت بود دندون بارانمهر شل شده بود ولی جرات نداشتیم براش بکنیمش غذا هم خوب نمیخورد. آخر هفته رفتیم لردگان عمه ها اونجا بودند درساهم دندوناش افتاده بود گفتم دندوناش خودش افتاد عمه گفت لق شده بود عمه معصومه کند براش. گفتم عمه معصومه دندون بارانمهر رو نگاه کن دست کرد تویه دهنش و یه دفعه کندش خیلی باحال بود بارانمهر فقط میخندید ذوق زده شده بود. به همه نشون داد. گفت حالا صبح که بیدارشم پری دندون هدیه م رو میده گفتم نه اینجا که نمیشه وقتی خونه ی خودمون خوابیدی میاد آدرس اینجا رو بلد نیست. قبول کرد .
سه شنبه گذشته با بارانمهر و مامانی رفتیم بیرون بارانمهر کلی اصرار کرد بریم سینما. بهش گفتم فیلم طول میکشه حوصلت سر میره قبول نکرد. از ساعت 7ونیم بلیط گرفتیم سینما ساحل برا سانس 9 فیلم به وقت 5 عصر مهران مدیری مجبور شدیم توی چهارباغ یکساعتی رو سپری کنیم. تجربه اولین سینما براش فوق العاده بود الکی میخندید گفت حتما از این ذرت ها تویه پاکت باید بگیریم تو فیلما مردم میرن سینما از اینا میخورن. وقتی چراغا خاموش شد اولش ترسید. آرزو کرد یه بچه جلوش بشینه چون نمیتونست خیلی توب ببینه البته ارزوش براورده شد آقاهه قدش کوتاه بود. تویه صحنه های خنده دار اینقد خنیدی که همه بهمون نگاه میکردند. وقتی فهمید سقف اینجا رو بابایی درست کرده بلند به همه گفت خانمها و آقایان توجه کنید اینجا را باباجون من شوهر این خانم درست کرده. عالی و ولی خنده دار بود.
امروز تویه یه برنامه یه خانمی داشت از زندگیش توی آلمان تعریف میکرد یکساعتی باهم نشستیم و فیلم رو دیدیم کلی جاهای خوشگل رفت و کیف کرد اخر برنامه گفت امیدوارم از دیدن زندگی من لذت برده باشید یهو بارانمهر گفت شما داری لذت میبری ما کجا لذت ببریم. خخخخ
بعد بابایی میگه خوب ماهم تو رو بزرگ تر شدی میفرستیم خارج برای درس و موسیقی بارانمهر گفت مامان هم بیاد. بابایی گفت باید برامون دعوت نامه بفرستی. باران مهر گفت خوب همین الان براتون کارت دعوت ها رو درست میکنم. بعد یکم فکر کرد گفت نه اگه حالا درست کنم کجا بزارم گم میشن تا اون موقع. خخخخخ همون بعدا براتون درست میکنم.خخخخ