باران مهر

قلب مامان و بابا تنها به عشق تو می تپد دخترم باران مهر

باران مهر

قلب مامان و بابا تنها به عشق تو می تپد دخترم باران مهر

داستان تاثیر گذار

دیشب برای باران مهر قصه میگفتیم باباش خرس شده بود و باران مهر دخترکوچولویی که توی جنگل گم شده بود و به خرس کمک کرده بود تا سکسکه اش بند بیاد و آقا خرسه بهش گل داده بود و کمک کرده بود برگرده خونه. اخر داستان گفتم خرسه اومد پشت پنجره دخترکوچولو رو ببینه گفتم بزار داستان رو خنده دار کنم بنابراین گفتم پدر دختر وارد اتاق شد بعد خودم یعنی پدر شدم و دستم رو مثل تفنگ گرفتم جلو. یهو باران مهر جیغ زد از تموم وجود و فریاد زدو با سرعت گفت نه بابایی این آقاخرسه دوستمه کمکم کرد بهم گل داد اونو نکش نکش. 

مثل اینکه واقعا تو داستان غرق شده بود

نظرات 1 + ارسال نظر
مهندس دیوانه یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 19:40 http://jenin.blogsky.com

چه خوب که آرشیو زیاد نبود و تونستم کل این‌جا رو بخونم. خوشحالم! امیدوارم باران‌مهر عزیز زنده باشه و به بهترین‌جا‌ها برسه. البته در سایه‌ی پدر و مادر مهربانش.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.