باران مهر

باران مهر

قلب مامان و بابا تنها به عشق تو می تپد دخترم باران مهر
باران مهر

باران مهر

قلب مامان و بابا تنها به عشق تو می تپد دخترم باران مهر

یک روز خاطره انگیز

دیشب برای سالگرد عقدمون غلامرضا گل خریده بود باران مهر تا سوار ماشین شد گل رو برداشت و گفت: بابا مرسی  بابایی همیشه برام گل بخر 

غلامرضا من سالگرد ازدواج مسئول دفتر ثبتو...

داستان

دیشب برا باران مهر قصه چوپان دروغگو رو گفتم بعد گفت حالا من یه قصه میگم

یه نی نی کلاغه بود از مامان بابا آجی داداش دور شده بود قار قار می کرد یه موشک اومد گفت چی شده گفت می خوام برم پیش مامانم اینا موشک گفت ببرمت گفت ببر موشک گفت سوار شو گفت من که نمی خوام بیام موشک گفت الکی گفتی 

خندید گفت  اره می خوام بیام  سوا موشک شد رفت پیش مامانش.قصه ما همین بود

نظزتون چیه فوق العاده نیست قربونش برم